سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

 سالار شهید - امام حسین(ع)

دوست

یکشنبه 86 اسفند 5 ساعت 1:4 صبح

امروز صبح وقتی از خواب بر خاستی تو را تماشا کردم و امید داشتم که با من حرف خواهی زد فقط در چند کلمه و یا از من به خاطر چیزهای خوبی که دیروز در زندگی تو اتفاق افتاد تشکر خواهی کرد.اما تو سرگرم پوشیدن لباس بودی.


هنگامی که می خواستی از خانه بیرون بروی میدانستم که می توانی چند دقیقه ای توقف کرده و به من سلام کنی اما تو خیلی سرگرم بودی.


زمانی که پانزده دقیقه بیهوده بر روی صندلی نشسته بودی و پاهایت را تکان می دادی فکر می کردم که می خواهی با من سخن بگویی اما تو به سوی تلفن دویدی و با یکی از دوستانت تماس گرفتی تا از چیزهای بی اهمیت بگویی.من با صبر و شکیبایی در تمام مدت روز تو را نگاه می کردم و تو آنقدر مشغول بودی که هیچ چیز به من چیزی نگفتی.


موقع نهار خوردن متوجه شدی که چند نفر از دوستانت قبل از غذا کمی با من حرف می زنند اما تو چنین کاری نکردی.باز هم زمان باقی است و امیدوارم که تو سرانجام با من حرف بزنی.


به خانه رفتی و به نظر می رسید که کارهای زیادی برای انجام دادن داری و بعد از انجام چند کار تلویزیون را روشن کرده و وقت زیادی را در برابر آن سپری کردی.


من باز هم با شکیبایی منتظر ماندم که بعد از تماشای تلویزیون و خوردن غذا با من حرف بزنی. هنگام خوابیدن گمان کردم که خیلی خسته ای. بعد از گفتن شب به خیر به خانواده سریعا به سوی رختخواب رفتی و خوابیدی. مهم نیست شاید نمی دانستی که من همیشه آن جا با تو هستم.


من بیش از آن که تو بدانی صبر پیشه کردم. من حتی می خواستم به تو بیاموزم که چگونه با دیگران صبور و شکیبا باشی.


من به تو عشق می ورزم و هر روز منتظرم تا با من حرف بزنی.


چقدر مکالمه یک طرفه و یک جانبه سخت است!


بسیار خوب تو یک بار دیگر از خواب برخاستی و من نیز یک بار دیگر فقط برای عشق به تو منتظر خواهم ماند. به امید این که امروز مقداری از وقتت را به من اختصاص دهی روز خوبی داشته باشی.


نوشته شده توسط : سالار شهید

نظرات ديگران [ نظر]


کودکی

یکشنبه 86 اسفند 5 ساعت 1:2 صبح
درد و دل چند کودک با خدا .
ــ خدای عزیز توی کلاسای دینی یکشنبه ها به ما گفتن که تو چیکار میکنی . کی جای تو کار میکنه وقتی تو میری مرخصی ؟
ــ خدای عزیز می خوام تو جشن هالوین لباس شیطون بپوشم ؛ از نظر تو اشکالی نداره ؟
ــ خدای عزیز آیا تو واقعا نامرئی هستی یا این فقط یک شوخی است ؟
ــ خدای عزیز چرا به جای اینکه بذاری مردم بمیرن و مجبور بشی که آدمای تازه دیگه ای بسازی همین آدمایی رو که وجود دارن نیگه نمی داری ؟
ــ خدای عزیز آیا تو خدای حیوونا هستی یا خدای اونا یکی دیگه ست ؟
ــ خدای عزیز اگه واقعا منظورت اینه که باید با دیگران همون کاری رو کرد که اونا با تو میکنن ؛ پس من باید حساب برادرم رو برسم !
ــ خدای عزیز من امریکایی هستم تو کجایی هستی ؟
ــ خدای عزیز به خاطر برادر کوچیکم متشکرم ولی من دعا کرده بودم که یه توله سگ داشته باشم !
ــ برادر من راجع به تولد بچه ها باهام حرف زده ولی به نظرم جور در نمیاد !
ــ اگه روز یکشنبه توی کلیسا رو نگاه کنی بهت کفشای نوام رو نشون میدم .
خدایا! امروز رفتم کفش خریدم....کی میای تو کلیسا منم بیام.؟کفشارو بزارم دمه در ببینی ؟
خدایا! میشه بگی وقتی میری یکشنبه ها تعطیلات کی میاد جات وای میسه که دعاهای منو بشنوه؟
خدایا! زورت میرسه مچه دسته بابامو بخوابونی؟
خدایا!میشه قدمو بلند کنی میخوام دوچرخه سوار بشم اخه
خدایا! اگه بگم دوتا دعا دارم مثل بابام منو میزنی؟بابامو مهربون کن...همش منو میزنه...
نزنیشا.....
- خدایا فکرکنم قابیل نمی تونست هابیلو بکشه اگه اطاقشون رو جدا میکردی برای من و برادرم که اینکار مؤثر بود
ــ و بالاخره یک جمله محشر از کودکی به نام چارلی : خدای عزیز تو چطور تونستی که بدونی خدا هستی ؟


نوشته شده توسط : سالار شهید

نظرات ديگران [ نظر]


کودکانه

یکشنبه 86 اسفند 5 ساعت 1:1 صبح
کودک تنها .

خسته و افسرده دفتر مشقی در دست گرفته و در کنار خیابانی نشسته. قلمی که از سرمای هوا و نگاه های عابران جرات نوشتن نداره. پسرک فقیر سعی می‌کنه تا با این شرایط سخت چند جمله ای روی کاغذ بنویسه.
ناگهان چشمش به دخترکی میوفته که با والدینش عبور می‌کنند. یک پیراشکی داغ تو دست اونه. وای باید خیلی خوشمزه باشه. یاد بابا و مامان خودش میوفته. وای امروز چقدر پول جمع کردم. زیاد نیست. خداکنه شب منو کتک نزنند. خدایا آیا مامان و بابای اون دخترک هم اونو کتک می‌زنن؟؟!
چند دقیقه می‌گذره. ی آقایی میاد و دستی رو صورت پسرک میکشه و یک 100 تومانی میده بهش.
مرسی (با لبخند همراه با گریه). پسرک تو دلش میگه ای کاش این آقاهه بابای من بود. چه دسته گرمی. دوست دارم بازم صورتمو گرم کنه. ولی فقط سرمای سنگی که بهش تکیه داده حس میشه.
دیگه هوا تاریک شده. چشماش نمی‌بینه که چیزی بنویسه. گرسنه. لقمه نون و پنیری که قسمتیس رو صبحانه و قسمتیش رو نهار خورده در میاره تا بقیه اون رو هم شام بخوره. خدایا آیا فردا هم چیزی دارم بخورم؟؟!

نوشته شده توسط : سالار شهید

نظرات ديگران [ نظر]


درد

یکشنبه 86 اسفند 5 ساعت 1:0 صبح

سلام خدا جون , سلام.

منم , همون بنده کوچیکت , همونی که خیلی دوست داره , همونی که الان خیلی دلش گرفته .

خدایا می خوام باهات درد و دل کنم.

آره خدا جون می خوام درد و دل کنم.

می خوام بلند درد و دل کنم.

چند روزیه که داری منو امتحان می کنی , داری بهم نشون می دی هیچم , باشه خدا جون من شکایتی ندارم , هر چی تو بگی .

من هیچم اما تو رو جون عزیزترین بندهات این یه دفعه من رو ببخش .

بگذار بیام خونتو ببینم , میدونم اگه دنیام نخواد من بیام اما تو بخوای میشه , پس تو رو به همه بندهای خوبت قسم میدم من رو لایق دیدن خونت قرار بده.

خدایا می دونی الان چی تو دلمه , می دونی چه قدر دارم غصه می خورم , به خاطر این دل پر درد هم که شده بذار بیام , بذار بیام. در خونت رو رو به هیچ بنده ای نمی بندی , می دونم , پس روی من هم نبند . بذار بیام , خدا جونم بذار بیام.

آخه دیدن خونت واسه من شده آرزو , چه قدر باید پشت در خونت وایسم تا بالاخره رام بدی تو , می دونم من بهترین بندت نیستم , اما . . . اما بدترین بندت هم نیستم خدا جون. . .  هستم؟

می گن دیدن خونه تو لیاقت می خواد , من بی لیاقت رو راه بده , خداجون . . . من رو راه بده. . .

توبه . . . توبه . . . توبه.


نوشته شده توسط : سالار شهید

نظرات ديگران [ نظر]


گفتم

یکشنبه 86 اسفند 5 ساعت 1:0 صبح

_گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم
_گفتی: فانی قریب( بقره/???)
# من که نزدیکم. #
_گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش می‌شد بهت نزدیک شم
_گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال (اعراف/???)
# هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن #
_گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!
_گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم ( نور/??)
#  دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! #
_گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی
_گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه ( هود/??)
# پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید #
_گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار می‌تونم بکنم؟
_گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده( توبه/???)
# مگه نمی‌دونید خداست که توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌کنه؟! #
_گفتم: دیگه روی توبه ندارم
_گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب( غافر/?-?)
# ولی خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه #
_گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟
_گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا (زمر/??)
#  خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه #
_گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟
_گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله (آل عمران/???)
#  به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ #
_گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌کنه؛ عاشق می‌شم! ... توبه می‌کنم .
_گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین(بقره/???)
# خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره #

ناخواسته

_ گفتم: الهی و ربی من لی غیرک
_گفتی: الیس الله بکاف عبده (زمر/??)
# خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ #
_گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار می‌تونم بکنم؟ 
_گفتی:
یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما( احزاب/??-??)
#  ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن . خدا نسبت به مؤمنین مهربونه #


نوشته شده توسط : سالار شهید

نظرات ديگران [ نظر]


<      1   2   3   4   5      >